دوست داشتنی
اگه نظر زياد بديد و منو از خطرات مرگ سكته غش از هوش رفتن ونابود شدن نجات بديد قول مي دهم همتونو دسته جمعی ببرم بستنی کوفت کنین(با طعم پیاز جعفری) 19 / 12 / 1398برچسب:, :: 5:33 PM :: نويسنده : maryam
خوبید؟خوشید؟سلامتید؟بابا خوبه؟مامان؟عمو؟خاله؟به من چه؟...ااا اینجوریه حالا اصلا میرم آپ نمی ذارو باشه بابا التماس نکن ....قیافشو خُب ( خوب ) : این کلمهای است که زنان برای پایان دادن به مکالمههایی استفاده میکنند که در آن حق با آنهاست و شما باید خفه بشوید. دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:56 PM :: نويسنده : maryam سلام خوبین خوشین سلامتین؟ مارو نمی بینین حال می کنین؟....چه سوال مسخره ای خب معلومه که نه..... خب دیگه چه میشه کرد....دنیا همینه به یکی می رسی به یکی نه...... ولی حالا دیگه گریه نکنید حالا که اینجام.... دست پرم اومدم.... با کوله باری از عشق و محبت... حالا که نمیگم یکم ورزش کنید سرحال شید...حالا یک...دو... آهان خوب شد خوشم میاد حساب می بری.... خب بریم سراغ مطلب باحال امروز...که از یه وبلاگ که نمیدونم چی بود برداشتم... ه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت : مادرش گفت : يا با زبون خوش ميری . يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوری لهت کنه مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان. شنل قرمزی گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد . شنل: حنا کجا ميری ؟؟؟ با اون مرتيکه ...... راه افتاديم دنبال ننه فلان فلان شدمون . دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائينی داره آدامس ميفروشه بچه مايه دار شدی . بقيه همه بد بخت شدن .
دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:37 PM :: نويسنده : maryam دوستان هركي براي وبلاكش بنر ميخواهد در نضرات نام وبلاك خود راوارد كند البته اول بايد مرا با اسم *بيا تو ضرر نمي كني*بلينكه شرایط ساخت بنر: 20 / 8 / 1389برچسب:, :: 6:20 PM :: نويسنده : maryam سه تا آمريكايي و سه تا ايراني براي شركت در يك كنفرانس همسفر شدند. در ايستگاه قطار سه آمريكايي هركدام يك بليط خريدند اما در كمال تعجب ديدند كه ايرانيها سه نفرشان يك بليط گرفتند! يكي از امريكايي ها ازشون پرسيد: چطور هر سه با يك بليط سوارميشويد؟ يكي از ايراني ها گفت صبر كن تا نشونت بدم... همه سوار قطار شدند آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده خود نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند داخل توالت و در را روي خودشان قفل كردند. مامور كنترل بليط آمد وبليط هاي همه مسافران را چك كرد و رفت سمت توالت در زد و گفت: بليط لطفا....... ايراني ها كه داخل بودند از لاي در بليط را به مامور كنترل دادند و مامورهم بعد از كنترل بليط راهش را ادامه داد و رفت ... اون سه امريكايي صحنه را ديدند و به خود گفتند عجب ابتكار هوشمندانه اي...
بعد از اتمام كنفرانس آمريكاييها در بازگشت تصميم گرفتند از ترفند ايراني ها استفاده كنند و هر سه تاشون رفتند يك بليط گرفتند! اما باز در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها اين بار اصلا بليط نگرفتند! يكي از آمريكايي ها پرسيد اين بار چگونه مي توانيد بدون بليط سفر كنيد؟ ايراني ها گفتند صبر كن تا نشونت بديم. سه امريكايي و سه ايراني سوار قطارشدن و سه امريكايي رفتند داخل توالت سه ايراني هم رفتند داخل توالت بغليش و قطار حركت كرد. چند لحظه بعد از شروع حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت آمد بيرون رفت در توالت آمريكايي ها را زد و گفت: 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM :: نويسنده : maryam ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM :: نويسنده : maryam سوالهای کنکور امسال را دیدهاید؟
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:28 PM :: نويسنده : maryam چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟ 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:27 PM :: نويسنده : maryam
من قصد توهين به كسيو ندارم گفته باشم!!!
دکتر سعیدلو، معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان تربیتبدنی برای بزرگمرد ورزش ایران در جامجهانی، حسن کامرانیفر پیام تقدیر فرستاد. «بیشک این مسئله برگ زرین دیگری از افتخارات ورزش و فوتبال کشور و باعث بروز توانمندیهای داوران جوان کشورمان خواهد بود. امیدوارم با برنامهریزیهای بزرگی که در مجموعه ورزش ایران وجود دارد، در همه ردهها ورزشکاران کشورمان به قلههای رفیع موفقیت دست یابند.»
«مردم مرا ببخشند که نتوانستم بیشتر داوری کنم.»
حوالت تاریخی سرزمینمان چنین بود که در آن جام نقشی از ما پدیدار نباشد تا فرصت دلربایی از گوهر اگزیستانس جامعه ایرانی ستانده شود. اهتزاز پرچم شما در مهد نهیلیسم، تکرار دوباره این شاهبیت حکمت شرقی بود که پایان عصر سووژکتیویتة غربی فرارسیده است. دوستان اصرار دارند بنده در این مورد اخیر اعلام موضع کنم اما از همین تریبون اعلام بیطرفی میکنم. کم نبودند بیهنرانی که پرچمت را شکسته میخواستند و دستت را بسته. من جمله همانها که در فایل را شکستند و نسخه مستر بیداد و همایون را بردند. آنها که حالا با کمانچهکشهایی کنسرت ضدانقلابی میگذارند که فقط کمانچه را به دست دارند و چشم ندارند ببینند من کمانچه میزنم. زندهباد من، .... وقتی یک داور ورزشکار ایرانی پرچمش را میبرد بالا، انگار یک ملت بالا رفته و وقتی پرچمش را نمیبرد بالا، باز هم انگار یک ملت بالا رفته. شما پدر ورزش داوری ایران هستید. داوری از ورزشهایی است که باید برای اعتلای آن کوشید. خود ما جوان که بودیم، توی دانشکده ورزش داوری میکردیم. البته آن روزها این ورزش به این حد امکانات نداشت. حالا خدا را شکر رونق گرفته و دارد. امیدوارم در همین جام همگانی دنیا به بازی فینال بروید و به مارادونا هم گل بزنید و با جام برگردید.
این دو کاندیدای معترض انتخابات دهم در بیانیهای مشترک نوشتند [...] (مدیرمسئول: نوشتن که نوشتن، غلط کردن که نوشتن تو هم غلط کردی که گفتی، خفه!)
ادامه مطلب ... 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:20 PM :: نويسنده : maryam کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آيندهاش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه همسن و سالانش واقعاً نميدانست که چه چيزى از زندگى ميخواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت. يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد. به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد: يک کتاب مقدس،
« من پشت در پنهان ميشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر ميدارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائمالخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.» کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت: « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! » 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:11 PM :: نويسنده : maryam چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ...!
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:7 PM :: نويسنده : maryam در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی میكرد كه سالها بچهدار نمیشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهای روبروشد؟ فكركنید.
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:6 PM :: نويسنده : maryam مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است... « ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. » آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد: « عزيزم ، شام چي داريم؟ » جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزيزم شام چي داريم؟ » و همسرش گفت: 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:4 PM :: نويسنده : maryam هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید: "آیا این تبر توست؟" هیزم شكن جواب داد: "نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد: "نه". فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد. روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره! فرشته عصبانی شد. " تو تقلب كردی، این نامردیه " هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره. هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:3 PM :: نويسنده : maryam مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:1 PM :: نويسنده : maryam روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:0 PM :: نويسنده : maryam دعاي پاس کردن درس: الهي ادرکني پاسا ترمي به نمرتي دهي و دوازدهي و حفظا من مشروطي و فلجا استادي و لغوا امتحاني بحق برفا و آلودگي جوا اين دعا رو واسه همه بسندین و دیگه تا آخر ترم درس نخونین مطمئن باش جواب ميگيرين ...شک نکن
توصیه های بنده ی حقیررو جدی بگیرین!! 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:24 PM :: نويسنده : maryam این به اون در --> This to that door هواتو دارم --> I 've got your air بگردم...! --> Turn around تو روحت --> To your soul خاک بر سرت --> Soil on your head زده به سیم آخر --> It has hit the last wire مرده شورشو ببرند --> hope they take its deadwasher جلسه اول به پيان رسيد ادتون باشه ازتون مي پرسم ها 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:19 PM :: نويسنده : maryam بنیآدم اعضای یكدیگرند 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:17 PM :: نويسنده : maryam آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن... 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:15 PM :: نويسنده : maryam درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |